چند وقتی می شود دور بودم،از اینجا،از این قبرستان خاطراتِ مرده،دلم میخواست بنویسم ولی دستی همراهم نبود شاید هم دلی برای نوشتن نمانده! از زمان عاشقی بگویم یا شوخی های جنسی!از دلایل جدیدم بگویم یا جدایی های درستی! نمی دانم از چه و از که بگویم،وقتی اینجا را باز کردم با خود گفتم،حالا وقتش رسیده همان که هستم را نشان دهم،آنچه در سر دارم را بگویم،نه آنچه دلم میخواهد!

دیوار های حیا و خجالت را بشکنم،اولین بار ها را بشکنم،شاید به آخرین ها برسم!دختری هستم خیابانگرد،دختری بودم ترسو از جنس مذکر! و اگر بپرسند چرا؟دوباره همان بحث شوخی های جنسی را به پیش می کشم،البته کمی جدی تر!کمی زیاد جدی تر! هرکس دنبال آدمِ زندگی خودش هست،من هم بودم،ولی برای هر کس تعریف می کردم،یا سری خم می کرد و متاسف میشد!یا آنقدر از ترسم سو استفاده می کرد که مجبور میشدم بیخیالش شوم!

حالا می خواهم فریاد بزنم و بگویم،ما دختر ها قربانی شوخی های جدیِ جنسیِ شما هستیم،می خواهم بگویم هستند هنوز آدم هایی که عشق را ترجیح می دهند به !عذر میخواهم رک گفتم ولی برینم به تمام آنهایی که را نشان از عشق می دانند،عاشق اگر عاشق باشد،با علاقه اش هم می شود. می دانم برخی فحش بارانم می کنند که این چیز ها چیست که می گویی،مهم نیست،مهم اینست آدم شوید،به قول پیما،با شما فقط باید با رئالیسم کثیف حرف زد!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها