گفتن ها و رفتن ها،گذشتن ها و رفتن ها،نمیدانم،شاید ماندن هایی از جنس رفتن، شاید باید مانند بمرانی از ته دل فریاد بزنم تو خیلی دووووری،شاید هم باید مثل خود واقعی ام سکوت کنم و چیزی نگویم تا بگذرد این طوفان شکست نا پذیر زندگی من که هر بار قوی تر از دیروز بر پاهایم نازل می شود،من بغض خوردن را خوب یاد گرفته ام،با بغض قهقهه زدن را خوب یاد گرفته ام،با بغض رقاصه شدن را خوب یاد گرفته ام،بغض را به گریه نرساندن را خوب یاد گرفته ام

دلم سوخته است و به رویم نمی آورم،هیچوقت عادی نمی شود،شایدعادی بنظر بیاید اما بدان پشت سر تمام این عادی جلوه دادن ها،دختری سخت در حال تلاش است،برای ماندن،برای جنگیدنیادم نمی رود،گفتی:من آدم خیالاتم،خیالات زندگی با تویی که ان کیلومتر از من دوری

و من ترجیح دادم نگاه کنم اما دلم میخواهد بگویم:خیالات زیبا هستند اما.

گفتی:من با توی فرضی زندگی می کنم و این پایان ماست

دلم خواست بگویم:برای من و توی واقعی هیچ پایانی نیست،اما منِ خیالی را نمی دانم!

بدان که برای من و تو پایانی نیست،مگر اینکه پایانی برای دنیا وجود داشته باشد!




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها