کلمات فریاد میزنند و من دردم می آید،موجی از کلمات بر سر و تنم قدم رو میروند و با هر فریاد نظامی شان دردم می آید!نمیدانم چرا اما آگاهانه اشتباه می کنم،دو ماه قبل جایی نوشتم اگر دوباره متولد شوم دوباره اشتباه می کنم،نه من احمق هستم نه اشتباهاتم احمقانه!بهرحال به این نتیجه رسیده ام استعداد بسیاری در رنجاندن آدم هایی که برایم اهمیت دارند دارم.مشکل از طرز دوست داشتن من است نه منبارها گفته ام که خانه برایم تنگ است،هرروز دیوار ها نزدیک تر می شوند و احساس خفگی در خانه آزارم می دهد،مثل زندانیی هستم که در سلولِ یک در یکی نشسته و حتی جا نیست پاهایش را دراز کند!مواظب دیوار ها باشید،مبادا بر علیهتان قیام کنند:) مقابله با آنها بسی دشوار می باشد:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها