گفت:بهتر است گاه برای ساختن خودت به گذشته سفر کنی

گفتم:اگر گذشته هم مرا نخواهد چه؟!

عجیب بود،برگشتن را می گویم،گذشته ام شبیه دشتی بی سر و پا شده بود،نه ابتدایش مشخص بود،نه انتهایش.چیزهایی دیدم که در لحظه باورشان نکرده بودم.شاید هم نخواسته بودم.اما هرچه بود و نبود،گذشته بود

گفت:کاش راهی برای باز گرداندن گذشته بود

گفتم:اگر من هم گذشته را نخواهم چه؟!

ناگاه دیوار ها لرزیدند،سقف ها ریختند،آدم ها مردند و از میان خاک و خل آدم های جدید سر برآوردند،چهره هایی آشنا اما گنگ،گویی عینک را از چشم دوبینی برداشته باشی،همه چیز تار و دوگانه می نمود،دو سر اما دو دست!کاش می توانستم آینه ای بیابم.اگر من هم دوگانه بودم چه؟!

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها