مگه چقدر سخت بود گذشتن؟داد زد سرم،گفت کی میخوای بفهمی گذشتن راه درسته،سیلی زد به صورتم و باز داد زد:چرا نمیخوای بفهمی کسی که نخواد بمونه رو با بیل و کلنگ هم نمیشه نگه داشت.همینطور صاف وایسادم،نگاش کردم،سکوت کردم،خشم از سر و روش می بارید و من اینو میدونستم که همش بخاطر منه.بارها بهش گفته بودم وجودمواضافی میدونم و هربار گفته بود:فازی جدیدا خیلی زر میزنی

همینطور وایساده بودم،لبخندی به پهنای صورتم زدم،تلخ بود،اما اونم وادار به لبخند کرد.آروم و نجوا کنان گفتم:تاحالا عاشق شدی؟لبخند رو صورتش خشک شد،دستاشو پشت سرش به هم گره زد و گفت:گیریم که نه!

چشامو درشت کردم،حالت مظلوم به خودم گرفتم و گفتم:

دِ نمیفهمی دیگه:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها