یادمه چند ماه قبل که داشتم می رفتم سر تمرین،پیاده بودم و راهمو گرفته بودم از یه پارک برم که حوصلمم سر نره،بعد یه دختر و پسر جَوون دیدم که نشستن رو چمنای پارک:)بعد پسره دستشو انداخته بود رو شونه های دختره و دخترم سرشو گذاشته بود رو شونه ی پسره:)))))

منکه با فاصله ی پنجاه سانتی از جلوشون رد شدم یه نگاه انداختم بهشونو ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد:))))همینطور داشتم می رفتم که دختره صدام کرد و خواست برم ازشون عکس بگیرم^~^ 

در طول دو دقیقه ای که طول کشید تا ازشون عکس بگیرم فقط داشتم قلبمو با ذهنم متقاعد می کردم که بهشون نگم:میشه عکستونو برا منم بفرستین



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها